کاش بودی ...می دانم اگر بودی این همه سختی نبود ... این همه دلتنگی ... این همه خستگی ... اگر بودی این قدر همه چیز را بهانه نمی کردم برای شکستن ...اصلا انگار سهم من همه اش باید دلتنگی باشد ... دلم برای بودنت تنگ شده ... کاش بودی
کاش بودی ...می دانم اگر بودی این همه سختی نبود ... این همه دلتنگی ... این همه خستگی ... اگر بودی این قدر همه چیز را بهانه نمی کردم برای شکستن ...اصلا انگار سهم من همه اش باید دلتنگی باشد ... دلم برای بودنت تنگ شده ... کاش بودی
می شود بخندی باز هم؟ می شود باز هم لب های سرخت میزبان لبخند های شیرین شود؟جان می گیرم با لبخندت ... اصلاً من اگر هیچ چیز نداشته باشم ، دل که دارم . ندارم؟!...
گاهی خیلی خسته تر از آنم که حتی بتوانم بنویسم ...
خیلی گرفته تر از آنکه بتوانم یک لبخند زورکی روی لب هایم بنشانم ...
تنهاتر از آنکه بتوانم گرمای دستان کسی را احساس کنم ...
گاهی خیلی خسته کننده می شوم ...
مثل همین روز ها ...
کاری ندارد شکستن شیشه ی دل آدم ها
فقط
یک حرف سنگی می خواهد ...
یا الله ...
اول و آخر همه چیز برمی گردد به نیت آقا . شیشه خورده توی نیتت باشد ، کارت درست درنمی آید . بیخود نیست این چند وقته هر راهی می روم به بن بست می خورم و هر جایی می روم سر از ناکجا در می آورم . تعارف که نداریم ؛ گیرم توی قدم اول است . همان نیت دیگر ... راستش از خدا که پنهان نیست ، از شما چه پنهان این چند وقت همه ی کارهایم شده برای خودم ... می نشینم برای خودم ، می نویسم برای خودم ، کار می کنم برای خودم ... (یاد حرف شهید همت افتادم . یادش بخیر! قدیم تر ها چه لذتی می بردم از شنیدن حرف هایشان و خواندن خاطراتشان ... بماند )
می گفتم ... همه ی کارهایم را برای خودم می کنم . خب معلوم است که آخرش هم نتیجه نمی دهد ... قبل تر ها در به در دنبال این بودیم که چطور می شود نیت را خالص کرد . البته نتیجه هم گرفتیم ها . فهمیدیم تا دلت پاک نشود ، نیتت هم پاک نمی شود . حالا دل هم که معلوم است چطور پاک می شود . بیا و یکی یکی لایه های غرور و منیت و دروغ و خودخواهی و بدخلقی و هزار جور غبار روی دلت را بردار ، دلت می شود مثل آینه . ( می شود؟! ) باز هم از شما چه پنهان ، یک مدتی هم به قول خودمان افتادیم توی کار خودسازی و این جور حرف ها ... حالا یا راه را اشتباه رفتیم یا زیادی به خودمان سخت گرفتیم یا اصلاً از اولش هم مرد آدم شدن نبودیم ، خیلی طول نکشید که در جا زدیم . حقیقتش کم آوردیم . خسته شدیم ... بعد هم شدیم این ... آمدیم ابرو را درست کنیم ، زدیم پدر چشممان را هم در آوردیم ... قبل تر ها یک گرمایی بهمان می داد و خانه ی دلمان را روشن می کرد . حالا یخ زده ایم . می بینید که ... البته برای سومین بار از شما چه پنهان که همچنان امید به گرم شدن این خانه داریم و چشم از کرمش بر نمی داریم ... ولی همچنان گیر همان قدم اولیم ...
* این ها را گفتم که گفته باشم :
1) آقا جان نیت باید درست باشد ، و الا هیچ کارت درست نمی شود ...
2)قابل توجه آن هایی که فکر کردند آدمیم!!!!
3)یعنی می شود اینجا هم گرم شود ؟!