برو! برو...
اخه تو با وجود من مگه بيگانه بازي مي تاني در بياري؟...
برو جم كن بساطتو... بيگانه دوست!
صداي اذانش توي گوشم مي پيچد.... انگار کوزه اي باشم که از چشمه ترين آبهاي چشمهاي کودکي معصومانه ات پر شوم. سياه و سفيد، آبي آسماني، خاکستري... رنگ هايي که دوستشان دارم. آرامشي را که به تمام حواس هزارگانه ام مي پاشند بي نظيراست. انقدر دل بسته ام و کنده ام! آنقدر بوده ام و مانده ام و جدا شده ام که نمي داني. صبر کن نازنينم... صبر کن و زيبا صبر کن. با تمام زيباييت صبر کن. براي زيباترين صبر کن. برايش صبر کن... صفاي وضع هوا را که پيش بيني کرد؟ هواي ناحيه ي ما هنوز طوفاني است!برخيز و وضو بگير نازنينم. هفت تکبير انقطاع بزن بر هرچه عشق غير از اوست و فريادش کن: الهي هب لي کمال الانقطاع اليک... پرم مي کند اين فراز! تمام قلبم را مي لرزاند، آنقدر که تلاطم خون را در رگهايم با لامسه ام احساس مي کنم. درست وقتي که به دوست داشتنت فکر مي کنم، وقتي به تشييع خونيني که در انتظارم نشسته است، وقتي به نگاه خيس و باراني ات زل مي زنم، وقتي به دل طوفان زده ي پريشانت خيره مي شوم... توي دلم خالي مي شود و غمي نامحسوس و آزاردهنده هواي اتاقم را پر مي کند. نوک قلمم مي شکند و سرم بي محابا روي ميز فرو مي افتد... چه فصل غريبي است. خراب شدم... با اين مطلع شروع مي کنم...آن اشارات لبخندت، شرح مبسوط زيبايي استشيوه ي مست چشمانت، فرصتي براي شيدايي است
تنها او...
سلام به رسم تمام نامه ها و حرف ها....
باورم نميشودكه اتش عشقت چنين فروكش كرده باورم نميشود قلب گرمت يخ زده ...باورم نميشود كه حتي شعله اي كه سو سو كند اينجا نيست ....باورم نميشود...
باور نمي كنم كه نخواهي از عشق بنويسي ...
باور نمي كنم كه نخواهي بسوزي و بسوزاني ...
باور نمي كنم كه تو هماني...
نام گذاريت بي مناسبت نيست ...تو باخودت هم بي گانه شده اي...
اما نه هنوز تو بوي عشق ميدهي ...
هنوز قلمت عاشقانه است حتي اگر تو روي اتشت يخ بگذاري ...
هنوز قلبت ميتپد ...هنوز پرواز را... رسيدن را ...و هيچ چيز را فراموش نكرده است هرچند تو بخواهي زندانيش كني...
من ميدانم كه تو ...ميدانم كه دلت روزي سي مرغ ميشود وبه قله قاف ميرسد من ميدانم....
دوستت دارم ...