مي داني امروز چقدر دلتنگم
آنقدر که يادم رفته است
براي چه کسي دلتنگم...
يکي به من بگويد چه مرگم است ....
دستم را بر مي دارم از روي دفتر شعرم
دست بردار عاشقي مي شوم
وقتي نمي دانم براي چه کسي دلتنگم
براي صبا خانوم:
من همينجام! تو همين خونه! صاحبخونه هم كلي ميخواد باشم! تازه چيزم داشتم بنويسم! ادب كردم گفتم صاحبخونه يه چيزي بنويسن بعد ما دوباره رو مي كنيم
دي!
بيق بيق !
بيرونش كردي؟
سلام
سردمه...
نه گاهي
هميشه
همين!